ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس نو پا

شیطونی فرررررراووون همش می خواد به همه چی یه سرکی بکشه یه دستی بزنه .با هم میریم بیرون پیاده روی آخه دخترم دیگه خانومه. تازه ببی می گه بعععععه بععه. دمبه داری بازم بعععععععععه بععه.آخه تازه یاد گرفته نه رو میتونه بگه اما جواب دمبه رو نمی ده.توی این ماه رمضونی با مامان که روزه هم هست کلی همکاری می کنه.فقط مثل قبل موقع خواب یه کم مشکل داریم.تازه بهش می گم تو ساینای مامانی می گه آیه آیه.یا همون آره خودمون.به گربه هم می گه میو میو کلا عاشق گربه ها و مورچه هاست البته دخترم همه جنبندگانو مورد عنایت خودش قرار میده.بابا رو با تاکید رو حرف ب خیلی ناز صدا می کنه بابا محمد هم از بابا جونی موقع صدا کردن تشخیص میده.وقتی بابا محمد از بیرون میاد با...
12 مرداد 1392

زیبایم!

چشمان سیاهت را میستایم که بهارم شدند گامهایت محکم باد خداوند به تو قدرت خواهد داد .فرشتگان با تو هستند می دانم.وقتی زمین می افتی هراسان می دوم  ولی تو مخندی گاه من هم به خود میخندم چون بیخودی نگرانم فرشته بر شانه راست تو نشسته است.مادر بزرگم می گفت ...
12 مرداد 1392

مادرانه یه کمی هم همسرانه

فرشته مامان اگه مامان نبود مواظب خودت باشی.مواظب دلت قلب و چشمات.دل آشوب مامان همیشه و همه جا واسه شما آشوبه . خدای مهربونم می دونم که خیلی مهربونو بزرگی شما رو دوم نوشتم ناراحت نشی آخه می خوام فرشتم وقتی خوند بفهمه که مامانش خیلی نگرانه حواسشو حسابی جمع کنه.تو رو به این شبهای عزیز قسم میدم مواظبش باش.این چند روز خیلی آشوبم و به هم ریخته تو منطقه یه پسر بچه 8 ماه رو یک ماهه دزدین خیلی نگرانشم اعتماد به نفسمو از دست دادم.خدایا به خودت می سپارمش تو خودت بزرگی دل اون مادرم شاد کنو بچشو بهش برگردون می ترسم با کالسکه ببرمش بیرون.همش می ترسم. دلم هم واسه بابای شما تنگ می شه تا نیمه های شب مغازس آخه خیابونا شلوغه اشکال نداره آخه واسه ما زحم...
5 مرداد 1392

بالاخره راه افتادی

ساینا امروز تونست کامل راه بره یعنی تمام روز بدونه چهار دستو پا.خدا رو شکر من خیل نگران این راه رفتنه بودم.اما چند روزه خیلی بد غذا شده حتی قطره هاشم با بد بختی می خوره نمی دونم چیکار کنم. خدایا شکرت خودت مواظبش باش ...
5 مرداد 1392
1